26 فروردین ....
دیروز چه روزی بود .... رفتیم برای شستنشون و غسلشون ..... تمام بدن رو پلاستیک کشیدن ...بعد کفن کردن .... دهانشونو بستن و چشمانشونو بعد رو صورتشونم پلاستیک کشیدن ولی انگار داشت میخندید خیلی خوشحال بود... اون زردی صورتش همه از بین رفته بود... آروم آروم آروم خیلی دیدنش آرومممون کرد معلوم بود جسمش آرومه ...فتادن سمت مسجد رفتیم خونه ....بعد ناهار دادن به بستگان نزدیک اوردنش خونه تمام خونه چرخوندنش از خونه اش خداحافظی کنه .... هم راه افتادن سمت مسجد چه جمعیتی بودد.... بعد خوندن نماز مییت ... رفتن سمت بهشت فضل ...... علی رضا برای مامانش توی باغ زیر درختا وسط کلی چمن و گل قبر گرفته بود ..... صدای بلب...
نویسنده :
نایسل
12:28